آستان مقدس امامزاده احمد (علیه السلام) - خوانسار

معاونت فرهنگی آستان مقدس امامزاده احمد بن محمد بن علی النقی (علیهم السلام)

آستان مقدس امامزاده احمد (علیه السلام) - خوانسار

معاونت فرهنگی آستان مقدس امامزاده احمد بن محمد بن علی النقی (علیهم السلام)

این وبلاگ با هدف ترویج فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) و تکریم مقام شامخ امامزاده جلیل القدر حضرت احمد بن محمد بن علی النقی (علیهم اسلام) و همچنین انعکاس اخبار و اقدامات معاونت فرهنگی امامزاده با تلاش حجت الاسلام و المسلمین شانه ای راه اندازی شده است.

آخرین مطالب

  • ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۶ (طنز)

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۲۹ بهمن ۹۴، ۰۹:۱۴ - زائر اربعین.... ع.پ.ا ++++++++++

زندگی به سبک روح الله

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ب.ظ
   




زندگی به سبک روح الله

بچه‌ای که امام را مجبور کرد مانند مردم شعار دهد/ واکنش امام در مقابل بیدار کردن بچه‌ها برای نماز صبح

یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم علی گفت: من می‌شوم امام، مادر هم سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم.

گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ انقلاب اسلامی ایران یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین انقلاب‌های چند سده اخیر است، انقلابی که از جهات گوناگون تعجب و شگفتی ناظران را در پی داشته است. برای شناخت این انقلاب باید معمار آن را شناخت و برای شناخت معمار آن هم نیازی به زیاده‌گویی نیست، ذکر نمونه‌هایی از سبک زندگی او کفایت می‌کند برای این که بفهمی این رهبر سیاسی با تمام رهبران سیاسی دنیا چه فرق‌هایی دارد.


هر کاری دوست داری انجام بده فقط گناه نکن


* همسر امام: امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی‌کردند. اوایل زندگی‌مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من کاری به کار تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو می‌خواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی. (1)


* امام(ره) همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمی‌کردند. اگر لباس و حتی چای می‌خواستند، می‌گفتند: ممکن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟ گاهی اوقات هم خودشان چای می‌ریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بی ‌احترامی و اسائه ادب نمی‌کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می‌کردند. تا من نمی‌آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌کردند. به بچه‌ها هم می‌گفتند صبر کنید تا خانم بیاید. ولی این طور نبود که بگویم زندگی مرا با رفاه اداره می‌کردند.


طلبه بودند و نمی‌خواستند دست، پیش این و آن دراز کنند، همچنان که پدرم نمی‌خواست. دلشان می‌خواست با همان بودجه کمی که داشتند، زندگی کنند، ولی احترام مرا نگه می‌داشتند و حتی حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. همیشه به من می‌گفتند: جارو نکن.اگر می‌خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، می‌آمدند و می‌گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. من پشت سر ایشان اتاق را جارو می‌کردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچه‌ها را می‌شستم.


یک سال که به امامزاده قاسم رفته بودیم، کسی که همیشه در منزلمان کار می‌کرد با ما نبود. بچه‌ها بزرگ شده و دخترها شوهر کرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرف‌ها را بشویم. ایشان همین که دیدند من دارم ظرف‌ها را می‌شویم، به فریده، یکی از دخترها که در منزل ما بود، گفتند: فریده! بدو. خانم دارد ظرف می‌شوید. (2)

 


اعتماد ویژه امام به همسرشان


* حاج احمد خمینی: اطمینان حضرت امام به مادرمان مثال زدنی است که نمونه‌ای از آن را در همان سال‌های تبعید شاهد بودیم. هنگام تبعید امام به ترکیه، حضرت امام مهر خودشان را که حساس‌ترین و مهم‌ترین چیزها برای یک روحانی است به مادر عزیزمان سپردند و ایشان بدون آن که به ما حرفی در این مورد بزنند از آن نگهداری کردند تا وقتی که امام از ترکیه به نجف مشرف شدند و از نجف پیغام کتبی فرستادند که مهر را به وسیله یکی از افرادی که در پیغام نامش را ذکر کرده بودند به نجف بفرستند و تازه آن هنگام بود که متوجه شدیم حضرت امام چنین امانت سنگینی را به همسرشان سپرد‌ه‌اند. (3)


وقتی علی، امام را حمام می‌کرد


* خانم طباطبائی - همسر حاج سید احمد آقا - درباره رفتار امام با بچه‌ها و بازی امام با نوه‌اش علی چنین می‌گوید: علی کوچک بود، گاهی کارهایی می‌کرد که اصلا مناسب نبود، حتی ممکن بود برای آقا ایجاد ناراحتی کند، ولی آقا با کمال خوشحالی و خنده می‌گفتند: مساله‌ای نیست، بچه را آزاد بگذارید چون آقای تمام شبانه روز را در خانه بودند و علی هم در کنار ایشان بود لذا آقا با علی مانوس بودند و علی هم به آقا انس گرفته بود.


یک بار من پیش آقا رفتم و دیدم علی در کنار ایشان نشسته است و از آقای تقاضای ساعتشان را دارد، ایشان فرمودند: «پدرجان! آخر ساعت زنجیرش می‌خورد به چشمت و اذیت می‌شوی». علی گفت: خوب عینکتان را بدهید. ایشان فرمودند: عینکم نیز همینطور، به چشمانت می‌زنی چشمانت اذیت می‌شود، چشم تو حالا ظریف است، گل است. علی اصرار کرد که آقا، عینک را بدهید ایشان فرمودند: نه دسته‌اش را می‌شکنی و من دیگر عینک ندارم، نمی‌شود بچه به این چیزها دست بزند.

 


چند دقیقه‌ای گذشت و علی در خانه چرخی زد و مجددا آمد و گفت: آقا! امام فرمودند: «جانم» علی گفت: آقا! بیا تو بچه شو و من آقا می‌شوم. امام فرمودند: خیلی خوب، باشد. علی گفت: پس پا شو از این جا، بچه که جای آقا نمی‌نشیند. امام بلند شدند و خودشان را کنار کشیدند و علی گفتند: پس عینک را بده، ساعت را بده بچه که به عینک و ساعت دست نمی‌زند!!


آقا فرمودند: بیا، من به تو چه بگویم؟ راهش را درست کردی و عینک و ساعت را گرفتی. گاهی علی به آقا می‌گفت: شما بنشینید من شما را حمام کنم. آنوقت ایشان می‌نشستند و علی سر و صورت ایشان را می‌شستند، علی دستش را به دیوار می‌کشید که مثلاً صابون است بعد به سر و صورت آقا می‌مالید. من به علی می‌گفتم: با این کار آقا را اذیت می‌کنی و آقا فرمودند: نه اذیت نمی‌کند بگذارید کارش را بکند. (4)


هدیه‌ای که امام به دختر یک شهید داد


* یک روز از کشور ایتالیا یک نامه و یک بسته برای امام رسید. در آن بسته یک گردنبند بود. صاحب نامه، نوشته بود من مسلمان نیستم ولی شما را خیلی دوست دارم و این گردنبند را هم به شما هدیه می‌دهم تا هر جوری که دلتان می‌خواهد از آن استفاده کنید. چند روز گذشت یک روز صبح، امام صدای گریه یک بچه را شنیدند. گفتند: بروید ببنید این بچه کیست و چرا گریه می‌کند.


برای امام خبر آوردند که او دختر کوچک یک شهید است که با مادرش آمده و می‌خواهد شما را ببیند. امام گفتند: او را زود بیاورید اینجا. وقتی دختر کوچولو را آوردند، هنوز داشت گریه می‌کرد. امام او را بغل گرفتند و روی زانوهای خود نشاندند. بعد او را بوسیدند و در گوشش چیزهایی گفتند. دختر کوچولو کم کم گریه را فراموش کرد و خندید، امام هم با او خندید. بعد امام بلند شدند و آن گردنبند را آوردند و به گردن او انداختند و به او گفتند: «حالا برو پیش مامانت.» بچه هم با خوشحالی امام را بوسید و رفت. (5)

 


بچه‌ای که امام را مجبور کرد مانند مردم شعار دهد


* خانم فاطمه طباطبایی: یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم علی گفت: من می‌شوم امام، مادر هم سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم. علی از من خواست که سخنرانی کنم، من کمی صبحت کردم و بعد به آقا اشاره کرد که شعار بده. آقا هم همان طور که نشسته بودند، شعار دادند. علی گفت: نه، نه، باید بلند بشی. مردم که نشسته شعار نمی‌دهند. بعد آقا بلند شدند و شعار دادند. (6)


امام دیگران را برای نماز صبح بیدار نمی‌کردند


* خانم زهرا مصطفوی (دختر امام): امام اصلاً برنامه‌شان بر بیدار کردن صبح نبود، یعنی ما اگر خدمت ایشان بخوابیم، چه نماز شب و چه نماز صبح را چنان آرام می‌خوانند که ما اصلاً بیدار نشویم. هیچ وقت امام برای نماز کسی را بیدار نمی‌کنند، مگر کسی بسپارد. ما مکرر می‌سپردیم به ایشان که ما را بیدار کنید و ما را بیدار می‌کردند. چون خانواده شوهر من برنامه‌شان این بود که صبح بچه‌ها را بیدار کنند؛ به همین جهت همسرم از وقتی دختر من مکلّف شد، صبح‌ها بیدارش می‌کرد.


من عادت نداشتم به این کار و معتقد بودم که این کار درست نیست. اما ایشان معتقد بود که بچه باید عادت کند به بیدار شدن برای نماز صبح. تا زمانی که برنامه بر این شد که برویم نجف ـ آن موقع امام در نجف بودند ـ . ما وقتی رفتیم نجف، به ایشان گفتم: بروجردی لیلا را بیدار می‌کند.امام فرمودند: «از قول من به ایشان بگو خواب را بر بچه تلخ نکن». این کلام تأثیر عمیقی بر روح من و دخترم به جای گذاشت، به حدی که بعد از آن دخترم سفارش می‌کرد که برای ادای نماز صبح، به موقع بیدارش کنم. (7)


پی‌نوشت‌ها:

1. پا به پای آفتاب / جلد 1 / به گردآوری و تدوین امیر رضا ستوده
2. http://www.islamenab.ir
3. کتاب دلیل آفتاب / موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی / ص 173
4. http://www.aviny.com
5.
http://www.aviny.com
6.
http://www.hawzah.net
7.
http://www.hawzah.net
 

۹۵/۰۱/۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی